ژانگ رونگسيانگ،در سال ???? دچار يک تصادف شديد شد؛ تصادفي که فلج شدن و به کما رفتن او را رقم زد. وقتي مردم اين زن جوان را به بيمارستان رساندند پزشکان متوجه شدند که او باردار است. آزمايشها نشان داد بچه آسيبي نديده است اما براي به دنيا آمدنش همزمان نياز بود. ژائو دجين،همسر اين زن ? ماه از او در خانه مراقبت کرد تا پزشکان توانستند با عمل سزارين پسر اين خانواده را در سال ???? به دنيا آورند؛ پسري که نامش کينبائو گذاشته شد.
اين پسر هميشه در کنار مادرش بود که همچنان در کما به سر ميبرد و پزشکان از بهبودش قطع اميد کرده بودند. يک روز اما در ماه مي امسال صداي کينبائو و طنين حرفهايش،مادر را از کما بيرون آورد و ژانگ يک بار ديگر چشمهايش را باز کرد.
پزشکان ميگويند تنها صداي فرزند بوده که باعث شده مادر به زندگي بازگردد و بخواهد دنيا را بار ديگر براي او ببيند. ژانگ رونگسيانگ با وجود بيرون آمدن از کما اما فلج است و نميتواند از جايش تکان بخورد. پسر ? ساله اين خانواده فقير اما آنقدر بزرگ است که براي مادرش،مادري کند. کينبائو ميداند که مادرش با ناتواني از جويدن غذا ديگر علاقهاي به غذاهاي بيمارستاني و مايعات ندارد. به همين خاطر او هر روز غذاها را ميجود و دهان به دهان به مادرش ميدهد تا او را با طعمي جديد خوشحال کند.
کينبائو با ? سال سن حالا کارش هر روز مراقبت از مادرش و خنداندن او با مزهبازيهايش است تا اميد را در او زنده نگه دارد. او ميداند که با وجود فلج بودن مادرش به او بازگشته است؛پسر ? ساله مادري را تمام کرده است.
